شعر در وصف حضرت معصومه
جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۴۰ ب.ظ
یاحق
سلام ببخشید بابت اینکه بلاگ چند وقتی بود به روز نمی شد و الانم دارم دیر بروز می کنم
1 هوای دیدن خورشید درسرم افتاد که ناگهان به دلم جذبه ی حرم افتاد کسی میان دلم «اشفعی لنا » میخواند کسی که خاک ترین بودو از طلا میخواند تویی سرودن شعرم ، تویی ترانه ی من بهانه ای به غزل های عاشقانه ی من درخت بی ثمری را به بار آوردی دراین زمین کویری بهار آوردی نداشت فاطمه در شهر خود مزار اما برای فاطمه در قم مزار آوردی نگه ندار زما سایه ی پناهت را و قدر یک مژه بر هم زدن نگاهت را دوباره بال گشودم شبیه پروانه و با اجازه سرودم شبیه پروانه کسی که پای ضریحت دخیل می بندد دخیل را به پر جبرئیل می بندد طلا زخاک در کوی تو محک خورده است کنار سفره ی توآب هم نمک خورده است برای وصف قم از رود نیل باید گفت غزل،قصیده نه بحر طویل باید گفت به چشم می خورد اینجا زیارت مریم سمیه، آسیه ،حاجر،خدیجه،حوا هم زمین همیشه تو را با برادرت می دید تو ماه بودی و نام برادرت خورشید چقدر در حرمت بوی عشق می آید خیال می کنم عطر دمشق می آید شبی که فال بجز عشق را نمی آورد دلم برای زیارت بهانه می آورد کسی میان دلم ((اشفعی لنا))می خواند صدا صدای خودم بود از شما می خواند |
2 همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا بی اختیار سمت حرم میکشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو احساس وصل میکند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست میدهد در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر از آفتاب رد شده شبنم کنار تو در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست خونین تر است ماه محرم کنار تو مادر کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می شویم وقتی که با ملائکه همگام می شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست باران میان مرمر آیینه دیدنیست این صحنه در برابر ایینه دیدنیست مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم اعجاز این ضریح که همواره بی حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرف های خود اصرار میکنم در مثنوی و در غزل اقرار میکنم ما در کنار دختر موسی نشسته ایم عمریست محو او به تماشا نشسته ایم اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم قم سالهاست با نفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
|
۹۲/۰۴/۲۸